حللرع

کابینت، پارتیشن، کمد دیواری و .......

حللرع

کابینت، پارتیشن، کمد دیواری و .......

وهاب2


بسم الله الرحمن الرحیم

 

سارا دنده را با سرعت از دو به سه برد. ماشین با سرعت ملایمی از کنار ماشینهای دیگه رد میشد، ولی میشد تقریبا فهمید که صاحب ماشین عجله داره و سعی میکنه با کمی بی احتیاطی، هر چند آرام از میان ماشینهای دیگه به صورت مارپیچ عبور کنه!

توی ماشین دوتا خواهرهای کوچک سارا نشسته بودند. گرچه یک سال باهم اختلاف سنی داشتند ولی باهم توی یک سال، یک دانشکده و یک رشته قبول شده بودند و کسی نفهمید که قبول نشدن خواهر بزرگتر توی کنکور سال قبل و قبول شدن امسال هردو تصادفی بوده، یا این دو نفر میخواستند با هم باشند.

در هرصورت روز اول را خیلی خوشحال وخندان شروع کردند و سرتاسر مسیر خانه تا دانشکده را با هم میگفتند و میخندیدند.

سارا هم توی همون دانشکده بود ولی او سال آخری بود و امسال تمام میکرد.

نزدیک دانشکده رسیده بودند. یک موتور که یک دختر چادری ترکش سوار بود سمت راست خیابون حدود شش یا هفت متر جلوتر از ماشین در حال حرکت بود.

سارا پاش را روی گاز گذاشت تا از موتور سبقت بگیره و سمت راست جاده بره و هرچقدر که میشه نزدیکتر به دانشکده یک جای پارک پیدا کنه ولی دید که سرعت موتور زیاده و اگه بخواد ادامه بده از دانشکده رد میشه.

پاش را از روی گاز برداشت تا موتور رد بشه ولی دید موتور هم سرعتش را کم کرد. خیلی عصبی شد توی آن چند ثانیه باید سریع یک کاری میکرد. پاش را دوباره روی گاز فشار داد تا رد بشه که یکی دومتر جلوتر، یک جای پارک، سمت راست خیابون دید. تقریبا پاش را از روی گاز برداشت، ولی موتور هم خیلی خونسرد همزمان با او سرعتش را کم کرد.

دیگه داشت کُفرش بالا میامد. تقریبا به جای پارک رسیده بودند. پاش را روی ترمز گذاشت، موتور آرام رد شد. بعد فرمان را به سمت جای پارک چرخوند که پارک کنه دید موتور هم توی همان جای پارک کنار جدول ایستاد و دختری که ترکش بود پیاده شد و خداحافظی کوچکی کرد و خودش را به پیاده رو رسوند.

سر ماشین تا لاستیکهای جلو توی محل پارک بود و بقیه ماشین بیرون گیر کرده بود.

سارا که خیلی کُفری شده بود، درحین اینکه دختر از موتور داشت پیاده میشد و خداحافظی میکرد سریع دنده عقب گرفت، فرمان را چرخاند و پاش را روی گاز گذاشت و خودش را کنار موتور رسوند و شیشه پنجره سمت راست راپائین آورد و در حالی که  دستش را به صورت مستقیم به سمت موتور سوار گرفته بود با عصبانیت داد زد:

مَررردیکهء الاغ سوار، کی به تو گواهینامه داده اینطوری رو اعصاب مردم راه بری؟

بعد از تمام شدن حرفهاش چند ثانیه توی همون حالت خشکش زد.

خواهرش که دست سارا از جلوی صورتش به سمت آن مرد گرفته شده بود وقتی دید که او دستش را پائین نمیاره دستش را روی دستش گذاشت و آن را آرام پائین آورد و گفت:

آروم باش سارا جان! چیزی نشده!

دخترکی که از موتور پیاده شده بود نگران، توی پیاده رو وایستاده بود ببینه چه اتفاقی می افته؟

مرد موتور سوار وقتی دید، که سارا دیگه چیزی نمیگه، رو به دخترک توی پیاده رو کرد و گفت:

چیزی نیست برو!

و، وقتی که چهره ناراحت دخترک را دید دوباره گفت:

نگران نباش چیزی نیست!

دخترک حالت رفتن گرفت ولی هنوز دلش آروم نگرفته بود و نگاهشو از آنها برنمیداشت.

مرد موتورسوار هم موتور را توی دنده زد و سعی کرد از راه باریک بین ماشین آن دختر و ماشین جلوئی رد بشه!

سارا وقتی که دید مرد موتورسوار میخواد ردبشه با یک حالت مایل به احترام، سریع دنده عقب گرفت و راه و براش باز کرد.

مرد از جلوی ماشین رد شد سمت چپ خیابون را نگاه کرد و سریع گاز موتور را گرفت و مثل یک نقطه میان ماشینهای توی خیابون گم شد.

نگاه سارا تا آخرین لحظه مسیر موتورسوار را تعقیب کرد و با صدای خواهرش که از پشت سر، پهلوهاش را قلقلک میداد به خودش اومد:

هی چته؟؟؟ از صبح که بلند شدی توی خودتی و حرف نمیزنی! توی خیابون هم که پاچه مردم را میگیری! حالا هم که یارو رفته خشکت زده و ولش نمیکنی! چت شده امروز؟

سارا نگاهی به خواهرش که پشت سرش بود انداخت و سرش را برگردوند و آروم گفت: هیچی!

وقتی که داشت این حرف و میزد از پنجره سمت راست ماشین دخترک توی پیاده رو را دید که به سمت در دانشگاه حرکت کرد.

خواهرهای سارا هم مسیر نگاه او را دنبال کردند. سارا ماشین را سریع گذاشت توی دنده یک، کمی ماشین را جلو برد وماشین را دنده عقب برد توی جای پارک(پارک دوبل کرد).

خواهر کوچیکی که کمی شوخ طبع بود گفت:

ووااااااااای!!!!! حالا میخواد بره اینو بزنه!!!!!!!!

دیگه اون دوتا خواهر نتونستن خودشونو کنترل کنن و با صدای بلند زدند زیر خنده.

 

دخترک هنوز چند قدم وارد دانشکده نشده بود که سارا از پشت سر صداش زد:

خانوم!.................. ببخشید خانوم!

دخترک برگشت و سارا را دید که به طرفش میاد، منتظر شد تا بهش برسه.

سارا چند قدم مونده که به دخترک برسه سلام کرد. دخترک هم با تبسمی جواب داد ولی از چهرش میشد فهمید که کمی متعجب نیز هست.

سارا: شرمنده، به خاطر این اتفاقی که افتاد واقعا عذر میخوام! امروز نمیدونم چم شده بود توی حال خودم بودم، هرچی سعی میکردم برم جای پارک، موتور را جلوی خودم میدیدم. راهنما هم نمیزد. بخاطر همین فکر نمیکردم ایشون هم میخواد بره همون جا وایسته!

دخترک با تبسم گفت: موتور راهنما نداشت! در ضمن داداشم گواهینامه هم نداشت!

سارا: بخدا شرمنده ام! من آدم بددهنی نیستم، نمیدونم امروز چم شده بود! قصد توهین نداشتم، باید منو ببخشید! واقعا عذرمیخوام!

دخترک: خواهش میکنم. احتیاجی به عذرخواهی نیست. این اتفاقها برای هرکسی پیش میاد. بعضی وقتها آدم کنترلشو از دست میده. من بیشتر نگران بودم که این جر و بحث ادامه پیدا کنه. خدارو شکر همه چیز به خیر و خوبی تموم شد.

سارا: آره واقعا خدا را شکر!

بعد کمی مکث کرد و گفت: شما سال اولی هستید؟

دخترک: آره.

سارا: خواهرای من هم سال اولین. همون دوتائی که کنار من توی ماشین نشسته بودند. دیدیشون؟

دخترک: دیدم ولی اون لحظه زیاد حواسم بهشون نبود، چهرشون به خاطرم نموند...............

هنوز حرفهای دخترک تمام نشده بود که یک گروه از دختر پسرهای دانشجو سر رسیدند و شروع کردند به حال و احوال پرسی با سارا. سارا هم از دیدنشون خیلی خوشحال شده بود و گرم حرف زدن بود.

بعد از حدود سه، چهار دقیقه یکی از دخترهای آن گروه همینطور که با سارا حرف میزد، نگاهی به دخترک انداخت و پرسید:

خواهرته؟؟؟؟؟

سارا: نه، تازه با ایشون آشنا شدم. به گمونم امسال با خواهرهام همکلاسی میشن.

خواهرهام دم درب هستن تازه دارن میان تو.

و با دست دوتا دختر نشون داد که همینطور که داشتند سر به سر هم میزاشتند، میامدند تو.

دوست سارا نگاهشو از درب ورودی دوباره به سمت دخترک برگردوند.

سارا که حس کرد، هِلن میخواد به هر نحوی چنگ و دندان به دخترک نشون بده، برای همین بیشتر وایستادن را صلاح ندونست و شروع به خداحافظی کرد و به سمت دخترک رفت و با حرکت سر ودست او را دعوت به حرکت بطرف کلاسها کرد.

چند قدمی که دور شدند سارا گفت:

این اخلاقش یک جوریه. تا جائی میتونی سعی کن دور و برش نباشی. این چند ساله سر چند تا موضوع کوچیک  شر درست کرده!

دخترک: چرا آخه؟

سارا: نمیدونم. آدم پاچه گیریه! یک خورده هم جو گیره!

یک همکلاسی داشتیم خیلی مقید بود. ما هنوز سال اول بودیم و همدیگه را خیلی نمیشناختیم.این دو نفر اینقدر با هم جر و بحث کردند که هنوز آخر سال نشده دختره انتقالی گرفت نمیدونم کجا رفت؟ از وقتی هم که با این پسره میثم جفت شدن، دیگه یک دانشکده از دست اینها در عذابن!

دخترک: چطور آخه!!؟ توی دبیرستان اگه دوبار دردسر درست کنی پرونده را میدادند زیر بغلت بیرونت میکردند. چطور اینجا کاری ندارن؟

سارا: مشکل همینجاست! این پسره اصلا دانشجو نیست. توی یک بوتیک، نزدیک همین دانشکده، شاگرد مغازه است. این دیگه از هِلن بدتره! روزهای اول با چند تا نگهبان که میخواستند از دانشکده بیرونش کنن درگیر شد که .......................................




منبع: وبلاگ حسنا40

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد